بنیانگذار و پدر دانش تالش شناسی
ذبیح الله سماپور
نخستین زنگ ذهن من از آنجا آغاز شد که در میان نیمه شبها بر آسمان مینگریستم که در میان اینهمه ستارگان کهکشان ها و کیهان، زمین کجاست و زندگی چراست؟! و جای بسیار بالای خداوند بر این کیهان بی پایان چگونه جایی است؟!. بسیار بر این دشواراندیشی جستجو کردم، ولی یافتم که جایی را نخواهم یافت، جدا از همه جا.
دومین زنگ ذهن زمینیام به سال 1354 بود که داستان غمانگیز و خندهآوری است. در پچاشت (پِچوشته یا بعد از ظهر) روزِ پنجشنبه از رشت راهی آستارا بودیم که سوار بر اتوبوسی از تهران – اردبیل نشسته بودیم. همسفر کناردست من جوانی همشهری و به شمار، به یکسالی از من کوچکتر بود. گفتگوی گروهی، با گروهی از همسفران دربارهی ایران، تهران، ترک و فارس و ... درگرفت. یکی از همسفران که اهل تهران بود، با نگاهی پرسشگرانه پرسید که آستارا هم ترک است؟
جوانک همشهری من با لهجه ی ترکی به تهرانی همسفر می گفت که نه ما ترک نیستیم، و به جداسری فرهنگ آستارا با اردبیل پرداخت، چرا که ترک بودن را آستارایی ها با اردبی میشناسند و میگفت که ما با اردبیلیان جدافرهنگی بسیار داریم و نمونههای بسیار آنرا که در تابستان آزاد استارا در کنار دریا، گواه زنده ی آن بودیم، تا چیزهای دیگر. بسیار گفت که چندان در ژرفای فرهنگ نمی کاوید و در روی نازک فرهنگی-اجتماعی میماند، ولی یک باور برنده و نیرومند برآن فرمان میراند، که نه ما ترک نیستیم. در میان این گفتگوها که من کم سخن و خاموش بودم، به یکباره بر ذهن تازه جوانیام، تازیانهی بیدارباش دیگری خورد که پس ما کیستیم؟!. جوانک همسن و سال و همسفر من آنچنان با باور پاکدلانهای به زبان ترکی میگفت که آستارایی ترک نیست، که برای نخستین بار فلسفه ی باشندگی ذهن مرا به آغاز جستجوی بیپایان ناخودآگاه مغزم واداشت. ناخودآگاه برای این بود که در آن زمان به هیچ روی، قومیت وملیت و ازین دست اندیشه های ناسیونالیستی، نمیتوانست الهه ی ذهن آیندهنگر و دورباورِ دوران رزمجویانه ی ما در برابر رژیم ستمشاهی و ستمداری نیروی بیدادگر امپریالیسم جهانی باشد. تنها به این اندیشه بودیم که چگونه از زیر این ستم ها باید رهایی یابیم و به آزادی برسیم. با اینهمه در کنار الهه ی ذهنِ دورانِ اندیشه ی پیروزی بر دوران ستمشاهی و ستمداری دوران، این زنگ چون تازیانه ای بر ذهن فرود آمد که ما کیستیم؟!.
پس از آن بود که با نوشته ای از مارسل بازن که پژوهش دانشنامهای خویش را از دانشگاهی در فرانسه، بر تالش شناسی بنا نهاده بود، برخورد کردم. مارسل بازن در کتاب خود از قوم تالش و منطقه ی قومی تالش با عکسهای دیدنی از بامهای گوناگون خانه های تالشان، چنان سخن گفته بود که با سرنخ های تاریخی که از این نوشته دریافتم، مرا بر آن داشت که باور کنم با داشتن زبان تالشی از تالش بودنم هیچ نمیدانم.
چند سالی پس از انقلاب از آستارا به سمنان جَستم، پس از گذشت چندی و در پیِ نان، کاری آغاز کردم. در پیِ تازیانه های هیبار روزگار بود، در کنج کویری از میهن، شنیدم که نوشته ای درباره ی تالش بیرون آمده است. کتاب را یافتم، در نخستین نگاه بی میلی درونی از پذیرش نام آن که «تالشی ها کیستند» بر من چیره شد.
کتاب را خواندم، از نویسندهای ناشناس و آماتور با نگاهی ژرف به تالش شناسی بود. خشم من از نگاه نخستین به نام کتاب بیشتر وبیشتر شد که چرا نام قوم و ملت بلندآوازهای از ژرفای باستانی ایران چون تالش را تنها به یک شهر که هشتپر بوده و تازه ترین شهر در منطقه قومی و بومی تالشان بنا شده است، باید گزیده شود.
آن خشم از این محافظه کاری سیاسی همچنان در من بود که به کتاب «تاریخ کادوسها» رسیدم. این بار همان نویسنده با پوستاندازی تازه، گام در پوستاندازی تاریخِ ایران در دیگر نوشتگان ایران و جهان داشت. با دلاوری ویژه سخن به جایی رسانده بود که تاریخ تالش را پیشینه تر از تاریخ ایران میدانست و بر آن انگشت میگذاشت. بر خویش آگهی و خودباوری خودگردان و مستقل کادوسیان، پیش از ماد و در پیوند با ماد، و بنیان شهرآوری و تمدن پارس هخامنشیان، و بومیگری میانبندی(منطقه ای) پارتیان، باوری بنیانی و پژوهشگرانه میدانی داشت.
در زنگ هیبار و هرزهی ذهن من که همچنان ازین شاخه به ان شاخه که نه، به هر شاخه میپرد، دیگربار نیز پیشامد دیگری افتاد و آن اینکه در گروه کوهنوردی از دوستان آستارایی به سبلان رفتیم. در بازگشت از سبلان، از دوست بسیار ارجمند و خوش اندیشم جناب مهندس فرید فیروزی در همنشینی مینی بوس، پرسشی را شنیدم که «شاعر بگو چه دیدی؟». آن پرسش بسان پرسش شمس از مولوی بود. هر چه خواستم بگویم، خود بسیار فهمیدم که چیزی نمیدانم و چیزی نگفتم مگر جمله ای که این بود «بیشتر از کوه سبلان، نام سبلان است که مرا گرفته است».
8 سال بر این پرسش تاریخی آشوب ذهن داشتم که سبلان چیست؟! نامش از کجاست و به چه معناست؟!. به بازدید همهی فرهنگها و دائره المعارف و لغتنام هها رفتم، ولی هیچ نیافتم. به جستجوی میدانی در پژوهش نام آن کوه بلند برآمدم، تا به بنمایهی تالشی آن در گویش ویلکیجی (کوهشهری) که به شهرستان نمین گفته میشود، رسیدم که در گویش آستارایی نیز همان بود، و آن واژهی «سه فه لون» بود که در تالشی آستارا «سه وه لون» گفته میشود. به همسویی این بازیافته ی تاریخی از گفتگوی روزمرهی خود از زمان کودکی تا کنون، پس از 8 سال پژوهش پیگیر و ذهن درگیر ونفسگیر، به معنای واژه هایی چون ارس(رسنده)، اردبیل(شهرِ آرتا یا آردا)، سهند(سرش راه)، و ... رسیدم. این پزوهش چندساله به فرهنگ ایرانیکا زیر دید استاد یار شاطر پیغام(ایمیل) شد و به پیشگاه استاد عبدلی نیز رسید.
استاد علی عبدلی با همه ی کمبودها اما بیش بود اندیشه، مانند یک انسان بزرگ، کاری بسیار بزرگ وسترگ انجام داده است. و آن این است که به گواه و باورِ کوچکِ من، و هر انسان دانشپژوه و دانشمند دیگر، دانش و پژوهش تالششناسی را به شیوه ی امروزین بنیان نهاده است. به سخنی روشنتر از دیدگاه تالششناسی به تاریخ جهان و ایران پرداخته اند، نه در پزوهش ایرانشناسی یا شرقشناسی دالانی نیز در تالشسناسی باز کرده باشند. از این دیدگاه ایشان بنیانگذار و پدر دانشِ تالش شناسی امروزند. هرچند که گوشه های بسیاری از این دانش ناشناخته مانده باشد. دانش چیزی یکروزه و سدهای و هزارهای نیست، دانش با همهی هستیِ زمین وانسان در پیوند بوده و هست. بنابرین راه ما تالشان برای پیبردن به درون هستی همگانیِ یک قوم و ملت، با ریشه و برگ ایرانی همچنان پیگیرانه خواهد بود، تا همه ی ریشهی خود و همهی شاخه ها و برگهای خود را بشناسیم، حتا برگهای خزاندیده و کودشده در خاک پربار ایران و این دیار. بیدرنگ و بیگمان استاد عبدلی همچنان سردمدار و پرچمدار این دانش خواهد بود.
بیپرده بگویم که بنیان گذاشتن یا آغازکردن راهی که مردمی را به هویت و هستی شناسی تاریخیِ خود برساند، راهی دشوار و شعرگونه است، و این راه امروز به باور من همگانی شده و همه ی مردم تالشستان، واژه به واژه ی زبان و سرزمین خود را در واکاوی و موشکافی زبانشناسانهاند. از این دیدگاه به باور من بزرگترین شعرِ زمان ما تالش شناسی است که استاد عبدلی آنرا از زیر خروارها خاکِ تردید و گمان تاریخی، به روشنی آفتابِ تابان سروده است.
گوهرِ سخن من اینجاست که گوهر هستیِ این پژوهشِ تالش شناسی، تنها از هستی درونی پژوهشگری میتوانست آشکار شود که زبان تالشی را خوب میداند. در تاریخ، کم و بیش با واژه-های تالش و کادوس و از این گونه واژههایی که در سرزمین تالشان، از دوران باستان تا کنون نام قوم و تمدن (شهرآوری) را در خود داشته اند، برخورد میکردیم. به ویژه کسروی بزرگ که با زبان گویای بسیار بلند و مانا، جان خود را بر سر اینکار به شهادت گذاشت. جدا از کسروی همهی نوشته های تاریخی در تردید و گمان بسیار بوده اند و هر کس از گمان خود به این موضوع پرداخته است. ولی این علی عبدلی است که با کاوش بسیار و نوآورانه از ژرفای ذهن تالش زبانه ی خود، با شکافتن پیشآمدها و نوشته های تاریخی، با کمک گرفتن نوآفرینانه از واژهشناسی به زبانِ بومیِ مردمِ سرزمین هایِ تالشی زبان، راهی را پیشِ پایِ مردم ایران، به ویژه غرب ایران و تالشستان گشوده است که فراتر از پی بردن به ریشه ی تاریخی و باستانیِ خود، راهبردیترین سرنخِ یگانگی اقوام ایرانی در پیوند تنگاتنگِ قومی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و حتا به امروزه روز هم اقتصادی است. به گفته ی دیگر، بدون شناخت زبان و تاریخِ مردمانِ سرزمین های ایران از تاریخ باستان تا کنون، نمیتوان به ریسمانِ پیوند و یگانگی این اقوام و مللِ یکپارچه ی ایرانی پی برد. از این دیدگاه، شناخت زبان، و به ویژه تاریخِ تالشان، ریشه ای ترین سرنخ رسیدن به ریسمان پیوند و یگانگی ایرانیان است.
جای هیچ گمانی نمی ماند که زبان تالشی و تاتی از یک سرچشمه اند که به گفته ی کسروی آذری باستان باشد یا پهلوی اشکانی و یا زبان اوستایی. نزدیکترین زبان به تالشی و تاتی، زبان کردی است. زبان لری و بلوچی نیز در نزدیکی تنگاتنگشان که جای خود دارند، حتا در ترکی آذربایجانی که بسیاری ازواژه ها یا تاتی و تالشیاند یا ریشه ی این زبانها را در خود دارند. زنده یاد بهزاد بهزادی که همشهری فرهیخته با خدمات بیشمار به کشور و مردم منطقه بود و اولین لغتنامه ی ترکی-فارسی را در ایران نوشت و لغتنامه آذربایجان را که با کار گروهیِ آکادمی علوم
جمهوری آذربایجان شوروی گردآوری شده است را با حروف فارسی به آذربایجانی ایرانی برگرداند، هنگامی که به پیشگاه ایشان گفتم که کمینه بین 40 تا 60 درصد از لغتنامه آذربایجان یا تالشی است و یا ریشه ی تالشی دارد، ایشان که به بنده امید فراوان داشت تا کاری در ادبیات و تاریخ آستارا درباره ی تالش بودن آستارا داشته باشم، مرا بر این کار تشویق فرمود که پژوهش لغتنامه را با مضمون واژهشناسی تالشی در لغتنامه ی آذری را آغاز کنم، که اینجانب بنا به رسالت صرف شاعری به ایشان چاکرانه یادآور شدم که کار شاعر چیز دیگری است، و این باب همچنان گشوده است که اگر پهلوان پژوهشگری به این میدان گام بگذارد، با همه ی توان در پشتیبانی خواهم بود. این قلم که بنا به سه زبانه بودنم به هرسه زبان شعر سرودهام، در زبان ترکی آذری نیز با وسواس ویژهای در گزینش واژههای سروده هایم، به زبان گفتگوی روزمرهی مردم پرداخته و از کلمات بومی مردم سود می جویم. در نوشته ای پزوهشی که بخشی از آن با نام «نامهای تالشی در مظاهر طبیعی آذربایجان» که در مجله ی خوب «تالش» چاپ گردید، از نامهای تالشی در نقاط گوناگون جمهوری آذربایجان از جمله باکو یاد کردهام، که دارای اهمیت ویژهای است. چرا که نام محل های قدیم باکو یا کاملاٌ تالشی یا تاتی است، و یا از بنمایه تالشی و تاتی به ترکی یا به فارسی برگردانده شده است. که البته این گفتار دیگری میخواهد.
اکنون با این پیشگفتارو پسگفتار تا خود گفتار، گمان من این است که به مردمان تالشستان چه آنهایی که هنوز به زبان بومی تالشی یا ترکی یا گیلکی سخن میگویند، و چه آنهایی که بنا به خواست پدر و مادران و آموزشگاه ها، به زبان فارسی گفتگو می کنند، سه چیز پیوسته و توأمان باید گوشزد شود که: مردم تالشستان با تالش بودن خویش چه به لحاظ زبانی(تالشی زبانان) چه به لحاظ هویت قومی ومنطقه ای( ترکی زبانان و گیلکی زبانان) میتوانند به نام مردمی که دارای ریشه ای ترین تمدن انسانی و ایرانی اند، به نام و فرهنگ خود ببالند.
بزرگترین هویت تالش این است که گستردهترین پیوند تاریخی را با همه ی زیانها، فرهنگها، تمدن های باستانی وتاریخی، از پیش از زمان ایران بزرگ باستان تا ایران گرامی امروز دارد. و این بزرگترین ریسمان پیوند ایرانیت ایران است که در دستانِ استوارگر و ایرانساز تالشان است.
زبان فارسی بیشتر از قومی که به نامی باقیمانده از تمدن پارس بنا به روایت یونانیان و روم، به نام فارس نسبت داده میشود، زبان تالش است. زبان آذری و کرد و لر و بلوچ و ترک وترکمن و عرب و....است. زبان فارسی از این سو بالاترین ارج را داشته و باید داشته باشد که از زبانهای بازمانده از روزگاران باستان تا کنون، همه ی تلاش ایرانیان بر پاسداری از این زبان گماشته شده که ساخته شده از درهم آمیزی همه ی زبانهای ایرانی از باستان تا کنون است، نه به تنهایی یک زبان که اکنون نامش فارسی دری است. بنابرین فارسی زبانِ یک قوم غالب نیست که دیگر اقوام و ملل ایرانی نسبت به آن بیگانگی کنند، زبانِ ترکیبی از بهم برآمدن همه ی زبانها و لهجه های جداگون هریک از این زبانهای ایرانی است. از این روست که هرچه زبانهای بومی و غیربومی مورد گویش مردم ایران در باروری خود میتواند بر باروری زبان پارسی بیفزاید. زبان فارسی را ایرانی تر و روانتر سازد که در همنشینی با همهی زبانهای مردم ایران و منطقه ی پیرامونی جایگاه ماندگاری در برابر زبان های اروپایی خواهد داشت.